جدیدتــرین عکس نوشته های خاص | نوشته های نابــ | متن های عاشقانه

۱۴ مطلب با موضوع «داستان های زیبا» ثبت شده است

حکایت جالب مردی با دو زن

حکایت جالب مردی با دو زن

حکایت جذاب,سرگرمی,سایت سرگرمی

در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

شعری زیبا برای گرامیداشت مقام معلم

شعری زیبا برای گرامیداشت مقام معلم

حـــــروف درس الــفـــبــــای مــا معلم بود

تــمـــام صــحــبـــت مــا یک صدا معلم بود

 

بــه روی تخته ی چوبی همیشه بی پایان

شــــروع نـــام خـــدا بــــود، تــــا معلم بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان زیبای هاچیکـــو

داستان زیبای هاچیکـــو | تکستبـــاز

تکست باز

در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت. هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد. زمانی که هاچیکو دو ماه داشت به وسیلۀ قطار اوداته به توکیو فرستاده شد و زمانی که به ایستگاه شیبوئی میرسید قفس حمل آن از روی باربر به پائین می افتد و آدرسی که قرار بود هاچیکو به آنجا برود گم می شود و او از قفس بیرون آمده و تنها در ایستگاه به این سو و آن سو میرود در همین زمان یکی از مسافران هاچیکو را پیدا کرده و با خود به منزل میبرد و به نگهداری از او می پردازد.این فرد پروفسور دانشگاه توکیو دکتر شابرو اوئنو بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان و حکایت زیبای شیوانا و پیرمرد

داستان و حکایت زیبای شیوانا و پیرمرد | تکستبـــاز

داستان زیبا

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : " این مرد همسر من و پدر این دختر است .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستانی بسیار زیبا و آموزنده ی چه کشکی چه پشمی

داستانی بسیار زیبا و آموزنده ی چه کشکی چه پشمی | تکستبـــاز

شب امتحان

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان صداقت، نخستین بخش کتاب عشق است

داستانی زیبا از کوروش کبیر با نام صداقت، نخستین بخش کتاب عشق است…

کوروش کبیر

روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود :
خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان کوتاه آموزنده

داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم)

http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fun1499.jpg

داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم),بیسکوئیت های سوخته مادرم و عکس العمل پدر,بیسکوئیت های سوخته مادرم,کم و کاستی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان کوتاه و زیبای سوتفاهم عاشقانه

داستان کوتاه و زیبای سوتفاهم عاشقانه | تکستبـــاز

متن های احساسی و غمگین | تکستباز

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان زیبای عشق ساده

متن های احساسی و غمگین | تکستباز

داستان زیبای عشق ساده | تکستبـــاز

:: روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!» ::

بقیه ادامه مطلب ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان زیبای مرد چوپان و شیوانا

داستان زیبای مرد چوپان و شیوانا | تکستبـــاز

داستان زیبا

مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفندهای گله‌ام را برای مدرسه آورده‌ام تا برایم دعا کنید که برکت گله‌ام بیشتر شود.»


شیوانا بلافاصله پرسید: «آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟»

بقیه در ادامه مطلب ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور