اشعار زیبایی از استاد فاضل نظری به نام های سرگردان-فراموش خانه-یهودا-پری خانه-شهریور

فاضل نظری

سرگردان

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار، پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!

که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی است یا من چشم و دل سیرم؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من میرم از این درد و درمانی نمی بینم

.....................................................................

فراموش خانه

بعد از این بگذار قلب بی قراری بشکند

گل نمی روید، چه غم گر شاخساری بشکند

 

باید این آیینه را برق نگاهی می شکست

پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

 

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام

صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

 

شانه هایم تاب زلفت را ندارد! پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

 

کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد

قیمت لب های سرخت روزگاری بشکند

.....................................................................

یهودا

مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

 

نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می کند یک روز، گل ها را!

 

خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟

«خودم» پرورده بودن در حواریون یهودا را

 

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را!

 

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟!

 

نمی دانم چه نفرینی گریبان گیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را!

 

چه خواهد کرد با ما عشق؟! پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را

.....................................................................

پری خانه

خواب دیدیم که رؤیاست، ولی رؤیا نیست

عمر، جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست

 

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

 

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟

در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

 

ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست

مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست

 

خلق در چشم تو دل سنگ، ولی ما دل تنگ

«لا الهی»  هم اگر آمده بی «الا» نیست

 

موج شوریده دل، آشفته ی ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

 

بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم

مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

.....................................................................

شهریور

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!

 

دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!

 

این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان

 

غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان

 

من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟

مرگ حق است، به من حق مرا برگردان!

توضیحات :: اشعار زیبایی از استاد فاضل نظری به نام های سرگردان-فراموش خانه-یهودا-پری خانه-شهریور ::