متن های زیبا و کوتاه غمگین | تکستبـــاز

نوشته های غمگین

آسونتر از تمامی قـول و قرار ها

پاییـز را قدم زده ام بـی تو بارها

محمدحسین بهرامیان‬

بفهم دیگر

شب‌ها دراز نیستند

این تویی که تنهایی !

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

تاریــک بــاد !

خـانه ی مـردی که نــجنـگـــــد

بـرای زنـــی که دوستـش دارد

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

همه ی من !

دلم برای زمستان نمی سوزد !

دلم برای بهار تنگ نیست !

دلم می خواهد فقط برای تو تنگ شود !

برای تو که هنوز هم نمی دانی

چقدر عاشقانه های نا نوشته برایت نوشته ام!

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

بگذار تو را به لب تبسم برسد

راز دل ما به گوش مردم برسد

بنشین بغل آینه تا بار دگر

زیبایی تو به چاپ دوم برسد

عمران صلاحی‬

تکستباز

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

من دیوانه نیستم

من فقط یک جور خاص

که دیگران نمیتوانند

تو را دوست دارم

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

اما

با این همه

تقصیر من نبود

که با این همه…

با این همه امید قبولی

در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!

تقصیر هیچ کس نیست

از خوبی تو بود

که من

بد شدم!

قیصر امین پور‬

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار

یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…

عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!

و چقدر اندک هستند

آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،

می بینی تکه های شادی هایشان را

در مشت های تو جا گذاشته اند

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

فروغی چه زیبا می گفت :

اگر یاد کسی هستیم

این هنر اوست ، نه هنر ما

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

آنچه که گفتم نپذیرفت ، رفت

خاطره هایم همگی رُفت ، رفت

گفت : “ندارم به تو حسی ، برو

گفت : برو !

……….گفت : برو !

…………….گفت ! …..رفت !

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

عاشقی نکرده ایم

من به چشم گاو سبزه ام

گاو در نگاه من کباب!

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

باران بهانه بود

تا تو زیر چتر من

تا انتهای کوچه بیایی و

دوستی مثل گلی شکوفه کند

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …

می ریزند

ﺳﭙﺮﺩﻡ …

ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ

تکستباز

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

سر تا پایم را خلاصه کنند

می شوم “مشتی خاک”

که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه

یا “سنگی” در دامان یک کوه

یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس

شاید “خاکی” از گلدان‌

یا حتی “غباری” بر پنجره

««« دلنوشته های کوتاه غمگین و زیبا »»»

مادربزرگم می گفت:

دل هر آدمی دری دارد…

باید باز کنی درِ دلت را رویِ لبخندها…

می گفت:

هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند

کلیدِ دل آدم دست خودش نیست

می گفت: کلیدها را پخش کرده اند بین آدمها

و هر کس یکی برای خودش برداشته

می گفت :

بلند شو و بگرد

بگرد ببین کلید قلبِ چه کسی در دستِ توست

و ببین کلید قلبت کجاست ؟

توضیحات :: متن های زیبا و کوتاه غمگین | تکستبـــاز ::