جدیدتــرین عکس نوشته های خاص | نوشته های نابــ | متن های عاشقانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های خاص» ثبت شده است

داستان و حکایت زیبای شیوانا و پیرمرد

داستان و حکایت زیبای شیوانا و پیرمرد | تکستبـــاز

داستان زیبا

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : " این مرد همسر من و پدر این دختر است .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان کوتاه آموزنده

داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم)

http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fun1499.jpg

داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم),بیسکوئیت های سوخته مادرم و عکس العمل پدر,بیسکوئیت های سوخته مادرم,کم و کاستی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان کوتاه و زیبای سوتفاهم عاشقانه

داستان کوتاه و زیبای سوتفاهم عاشقانه | تکستبـــاز

متن های احساسی و غمگین | تکستباز

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان زیبای عشق ساده

متن های احساسی و غمگین | تکستباز

داستان زیبای عشق ساده | تکستبـــاز

:: روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!» ::

بقیه ادامه مطلب ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان زیبای مرد چوپان و شیوانا

داستان زیبای مرد چوپان و شیوانا | تکستبـــاز

داستان زیبا

مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفندهای گله‌ام را برای مدرسه آورده‌ام تا برایم دعا کنید که برکت گله‌ام بیشتر شود.»


شیوانا بلافاصله پرسید: «آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟»

بقیه در ادامه مطلب ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور

داستان فوق العاده زیبای عشق 9نمره ای

داستان فوق العاده زیبای عشق 9نمره ای | تکستبـــاز

داستان زیبا

- چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ پس کی میخوای آدم بشی؟ نکنه دوباره معلمت کتکت زده که اینجوری شدی؟ چرا لال مونی گرفتی حرف بزن دیگه؟
صدای هاجر خانم بود. زنی قد بلند و کشیده که از اکثر زنان آبادی سر و گردنی بلندتر بود، هم قدش هم زبانش. روسری اش را همچون زنانی که سر درد دارند دور سرش بسته و چند تار موی طلایی اش از حریم روسری جا مانده بودند. همانند خیلی از زنان آبادی چادر به دور کمر بسته بود و در حالی که مشغول پخت نان بود با عصبانیت سمت علی رفت؛ ترس سراسر وجود علی را احاطه کرده بود. لباسهای زمستانی علی را از تنش در میاورد که گفت:
- خاک بر سرت با این درس خوندنت. یکم از خواهرت زهرا یاد بگیر. اون از بابات که صبح تا شب سر کاره و تا برگرده دلم هزار راه میره اینم از تو که به جای اینکه کمکم کنی همش عذابم میدی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن احسانی پور