اشعاری بسیار زیبا از شش شاعر معاصر | تکستبـــاز

متن نوشته

اشعار از شش شاعر معاصر  

شاعر : رضا کاظمی 

1 

نه من قصه‌اَم 

نه تو قصه‌نویس؛ 

پس این‌همه تعلیق برای چیست؟! 

2

از هر جهت که بیایی 

مرا خواهی یافت. 

در من هنوز می‌سوزد 

آتشی که وقتِ رفتن افروخته بودی! 

3 

پلنگِ چشم‌های تو اَم 

خشم که می‌گیری 

به‌سمتِ خودم خیز برمی‌دارم! 

شاعر : حمید رضا اکبری شروه 

1 

پرنده 

هوا 

زمین 

و سنگ اوازی که همیشه می آید ... 

2 

نگاهم 

همیشه بی تو این می شود 

اریب ....... 

3 

این همان رودخانه است  

بوسه می گیرم 

از جاری اش 

کارون ! 

4 

موسیقی برگ ریزان 

بااین ترانه های زرد 

تنم می لرزد ! 

5 

چشمهایم که نمی خوانند 

دلت را ترانه می کنم 

تا ببینم .... 

شاعر : صادق رحمانی 

اولین آه من در آیینه 

لحن لبخند تازه ای می داد 

عشق این گونه اتفاق افتاد 

..................... 

زیر این سقف های بی باران 

با نگاهت که طعم باران است 

مزه ی عشق را به من بچشان 

..................... 

گرگی نبود... 

نم نم  

نی می زدم کنار هیمه ی تنهایی 

دیشب شبان لحظه های خودم بودم 

..................... 

نگاهت ... 

سکوتت ... 

پر از نقطه چین است الفاظ من 

..................... 

آی باران چه مزه ای دارد؟ 

قارقار حروف های سیاه 

روی این سطرهای سپید 

شاعر : علیرضا نوری 

درخت زبان گنجشک بودم 

زبانم را بریدند 

درختم را کشتند 

از من چه می تواند 

باقی مانده باشد 

------------- 

هرکس می میرد 

در من شمعی روشن می شود 

شده ام امام زاده ای در عصر قاجار 

کذایی 

کذایی 

به پُفی بندم 

شاعر : رسول یونان  

باز دیر کرد ه ام 

مثل هرشب 

با ترس و لرز از پله ها بالا می روم. 

از خیابان های شب می آیم 

در جیبم ستاره هست 

در جمجمه ام، دریا. 

همسایه ها از دستم به ستوه آمده اند 

فکر می کنند من دیوانه ام 

یک روز 

از خانه ام بیرونم می کنند می دانم... 

آن ها 

همیشه در باره من حرف می زنند 

نمی دانم 

امشب چه چیزهایی خواهند گفت 

در جیبم ستاره هست 

در جمجمه ام، دریا 

و در دلم اردک های سفید شنا می کنند... 

شاعر : سیدعلی میرافضلی 

خیره در غروب بودنم 

ارمغان آفتاب توست 

در رسیدنت چقدر بوی رفتن است. 

:: 

خواب نایابی است 

چشم‌های تو 

رهسپارم می‌کند در بی سر و سامان‌ترین رویا. 

:: 

عاشقان را دوست می‌دارم 

و دروغ عاشقان را نیز 

آنچنان زیبا که گویی باورش دارند. 

:: 

عشق، تعریف ساده‌ای دارد: 

مثل خورشید، تازه و خون‌گرم 

مثل باران، وسیع و بخشنده. 

:: 

از زلزله کار ما گذشته ست رفیق! 

جز چند تَرَک نمانده چیزی باقی 

باران شاید به داد اینجا برسد. 

:: 

این که رویا نیست 

این بهشت جاودان بی تو 

خواب روی سنگلاخ است و 

راه رفتن زیر خمپاره. 

:: 

بی تو حسّ خستگی 

مثل لاکپشت پیر 

می‌رود ولی به مقصدی نمی‌رسد. 

:: 

از دوشنبه‌های بی تو 

خسته‌ام 

و تمام هفته جز دوشنبه نیست! 

:: 

هرچه هست 

جز نبودن تو نیست 

ساعت و اتاق و صندلی 

در تصرّف غیاب توست

برچسب‌ها: رضا کاظمی, حمید رضا اکبری شروه, صادق رحمانی, علیرضا نوری, رسول یونان