شعری پر معنی و ریبـــا از ایرج میرزا

 

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی 
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار 
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار 
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را 

یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر 
تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را


لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت 
کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزیزند 
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را 

لیکن چون به می دفع شر از خویش توان کرد 
می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را» 

جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی 
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را 

ای کاش شود خشک بن تاک خداوند 
زین مایه ی شر حفظ کند نوع بشر را